کودکان خاورتاریک..!

blank

از دید یک انسان آگاه و مبارز!، که مرزها را توهمی و تخت‌های قدرت را خاکستری پوسیده می‌بیند، جنگ ایران و اسرائیل و حملات بی‌امان به غزه، یمن، افغانستان، سوریه، روژاوا، (در طول این سال‌ها)
نه فقط میدان کشتار که گورستان رویاهای کودکان است.
این فرشتگان بی‌بال که باید در آغوش خنده و بازی شکوفا شوند در چنگال موشک‌ها و آوارها اسیرند، با چشمانی که وحشت را بلعیده و قلب‌هایی که پیش از بالیدن شکسته‌اند.
رنج آن‌ها زخمی است که نه زمان می‌شوید، نه واژه می‌فهمد، زخمی که بر روح انسانیت چنگ می‌کشد و فریادش در سکوت کر جهان گم می‌شود.
در غزه، کودکی زیر آسمانی که جز مرگ نمی‌بارد،
لالایی نیمه‌جان مادرش را می‌شنود؛
خانه‌اش خاکستر، آینده‌اش دود.
در یمن، پسری با انگشتان نحیف خاک را می‌جوید،
نه برای بازی بلکه برای تکه‌ای نان یا سایه‌ای از دیروز!
در افغانستان، دختری که باید قلم در دست گیرد،
ترس را می‌فشارد، زیر سایه‌ی شایعات جاسوسی و اخراج‌های بی‌رحم که هویتش را لگدمال کرده.
در سوریه، کودکان گرسنه در اردوگاه‌های سرد
با شکم‌های خالی به ستاره‌ها خیره می‌شوند اما رویا را نمی‌شناسند؛ تنها کابوس را…

در روژاوا، فرزندان کُرد میان آتش و آرمان‌های بزرگسالان خرد می‌شوند
با روان‌هایی که آزادی را در چادرهای آوارگی جست‌وجو می‌کنند، اما جز زنجیر نمی‌یابند.
این کودکان، قربانیان بی‌نام
نه سربازند، نه بازیگران سیاست
تنها تمنای زیستن دارند اما جنگ، این دیو بی‌چشم حتی این تمنا را از آن‌ها می‌رباید.
در غزه، بیش از دوازده هزار کودک از اکتبر دوهزار و بیست و سه زیر آوار جان باخته‌اند،
بدن‌های کوچکشان در خاک گم، نامشان در آمار محو. در یمن، گرسنگی و قحطی؛ هشتاد و پنج هزار کودک را بلعیده، و آن‌هایی که نفس می‌کشند با سوءتغذیه‌ای دست‌وپنجه نرم می‌کنند که جسمشان را چون کاغذ مچاله کرده.
در سوریه، نسل‌هایی در اردوگاه‌ها زاده می‌شوند،
بدون مدرسه، بدون امید، با روان‌هایی که ترس در آن‌ها ریشه دوانده.
کودکان مهاجر در ایران، زیر فشار نفرت و اتهامات جاسوسی؛ آینده را در اخراج و تحقیر می‌بینند.
در روژاوا، فرزندان زیر بمباران‌ها معنای خانه را در خاکستر گم کرده‌اند.
فهم کودکان از جنگ دردی است که واژه‌ها از آن عاجزند.
آن‌ها که باید قصه‌های رنگین بخوانند، مرگ را می‌فهمند.
کودکی در غزه، که نقاشی‌اش خون و موشک است جنگ را در لرزش دستانش حس می‌کند.
کودکی در یمن، که گرسنگی را به جای غذا بلعیده
جنگ را در سوزش شکمش می‌شناسد.
دختری در سوریه، که صدای انفجار را به جای لالایی شنیده جنگ را در تپش قلبش درک می‌کند.
این کودکان، با ذهن‌های کوچکشان جنگ را فقدان می‌فهمند:
فقدان مادر، فقدان خنده، فقدان فردا.
روانشان زخمی است.
نود درصد کودکان غزه در اضطراب و افسردگی غرقند، دو میلیون کودک یمنی از آموزش محرومند و در سوریه، نسل‌هایی با ترومای جنگ بزرگ می‌شوند که آینده را جز تاریکی نمی‌بینند.
این زخم‌ها نه فقط جسم که روحشان را می‌خراشد، کابوس‌ها جای رویاها را ربوده و هر صدای بلند، خاطره‌ای از مرگ را بیدار می‌کند.
این رنج ساخته‌ی دست قدرت‌هاست.
دولت‌ها با مرزهایشان، با موشک‌هایشان، با شعارهایشان، این کودکان را قربانی تاج و تخت‌هایشان کرده‌اند.
ایران، اسرائیل، یا هر نام دیگر تنها طناب‌هایی‌اند که بر گردن انسانیت تنگ‌تر می‌شوند.
این جنگ برای کودکان نیست، اما بارش بر شانه‌های کوچکشان سنگینی می‌کند.
چرا باید کودکی به جای بازی در ترس غرق شود؟
چرا باید قلبی پیش از بالیدن بشکند؟
ما نه به ارتش نیاز داریم،
نه به مرزهایی که قلب‌ها را از هم می‌درند.
ما به جهانی نیاز داریم که کودکانش در صلح بخندند، که دستانشان به جای ترس؛ قلم بگیرند
که به جای خاکستر گل بکارند…
در این ظلمت اما نوری می‌درخشد، در دستانی که به هم گره می‌خورند.
در فریادهایی که برای صلح برمی‌خیزند.
رنج کودکان، تلنگری است به قلب بشر
برای جهانی بی‌مرز، بی‌جنگ، بی‌سلطه.
ای انسان!
برخیز، برای چشمان این کودکان که هنوز در عمق وحشت، رویای صلح را پنهان کرده‌اند.
این رنج سزای آن‌ها نیست.
جهانی که در آن کودکان به جای کابوس ستاره بشمارند، در انتظار ماست.
صدای گریه‌ و فریاد کودکان، خاورمیانه را فراگرفته…
گوشی برای شنیدن هست؟