آیا تاریخ واقعا نبرد طبقاتی است؟

یک آزادی خواه

blank

” تاریخ جوامع تا کنون موجود، تاریخِ مبارزه طبقاتی است ” جمله ای است که بخش اصلی مانیفست کمونیست نوشته مارکس و انگلس با آن شروع میشود ، اما آیا تاریخ واقعا ” صرفا نبرد طبقاتی ” است ؟

مارکس با استناد بر ” ماتریالیسم تاریخی ” که اصول مادی و عینی را پایه و اساس موجودیت انسان و جامعه در هر عصری میدانست تاریخ را صرفا ” صحنه نبرد طبقاتی ” معرفی کرد ، ایده ای که تا به امروز هم توسط مارکسیست ها ( به صورت متعصبانه و افراطی مارکسیست های مارکس نخوانده ) مورد قبول است.

البته که از اولین خیزش مکتوب بردگان در مصر باستان تا مقاومت اسپارتاکوس در روم و قیام ها و خیزش ها و انقلاب های طول تاریخ و حتی پیش از تاریخ همگی بخشی از یک ” نبرد طبقاتی ” بوده اند اما مگر تمام تاریخ همین کشمکش ها بین ستمگر و ستمکش است ؟ تکلیف تمام جنگ های احمقانه تاریخ چه می‌شود؟ آیا تمام فرعون ها و سلاطین و پادشاهان و ژنرال های تاریخ بدون حمایت شدن از جانب اکثریت انسان ها که همان اکثریت بی قدرت و ستمکش بودند و هستند توان جنگ و لشکر کشی و فتح الفتوحات را داشتند ؟ آیا بردگان و دهقانان و کارگران صفوف سربازان ارتش های دولتی و گروه های گوناگون مرتجع و تبهکار را نمی‌سازند؟ طبیعتا بسیار بیشتر از مبارزات طبقاتی و انقلابی در تاریخ ، جنگ و ستیز بی رحمانه ستمکش علیه ستمکش برقرار بوده است.
در تاریخ معاصر هم فرقی ندارد کشور های درگیر جنگ های جهانی اول و دوم را لحاظ کنیم یا جنگ های خاورمیانه و آفریقا و دیگر سرزمین ها ، در تمام این موارد ” پرولتاریا ” اصلی ترین تغذیه کننده طرفین مرتجع و تبهکار بوده است و بسیار بیشتر از اینکه پرولتاریا خود را درگیر ” نبرد طبقاتی و انقلاب ” کرده باشد به اربابان خود خدمتگزاری کرده است و خون خود و دیگران را بیهوده هدر داده است.
در آمریکای لاتین جوانان بسیاری از پرولتاریا ترجیح می‌دهند بجای انقلابی شدن و نبرد طبقاتی به صفوف کارتل های مخوف جنایتکار ملحق بشوند و برای تبدیل شدن به سیکاریو های مطیع و حرفه ای با دیگران در کشتار هرچه بیشتر و وحشیانه تر رقابت کنند.
نه تاریخ جوامع مبارزه طبقاتی صرف بوده و نه موجودیت انسان صرفا به زیربنا و شرایط عینی بستگی داشته ، هویت انسان به مثابه فرد و یا جامعه و گروه و خانواده به انواع مسائل مادی و ذهنی مربوط است و چه بسا نقش ذهن در بسیاری از موارد پر رنگ تر از نقش عین است ، چرا که انسان برای انجام کار و عملی فراتر از اعمال عادی و غریزی مربوط به بقا ابتدا نیاز به اندیشیدن دارد ، انسان برای شرکت در جنگ ها نیاز به یک ” دستگاه فکری ” دارد ، مثال های بسیاری هم می‌توان از این نقش بیشتر ذهن در تاریخ نصبت به عین آورد ، برای نمونه محمد با ایجاد ” دستگاه فکری اسلام ” یک جامعه ی قبیله ای و طایفه ای را توانست به جامعه ای بزرگتر و متحد تبدیل کند و آثار این دستگاه فکری را تا به امروز هم می‌توان دید ، هیتلر برای توده های آلمان ” دستگاه فکری نازیسم ” را به ارمغان آورد و نتیجه ش هم نیازی به گفتن ندارد و همچنین مارکس و انگلس که دستگاه فکری بسیار گسترده ای ایجاد کردند که تا به امروز دلیل و موتور محرکه بسیاری از حرکت ها و جنگ های انقلابی بوده است.

حتی رابطه عادی بین افراد بیش از اینکه مبتنی بر شرایط مادی باشد ( توجه بفرمایید که شرایط مادی بی نقش نیست بلکه در شرایطی نقشش کمرنگ یا پررنگ تر از شرایط ذهنی است ) مبتی بر شرایط ذهنی و دستگاه فکری هر شخص است به میزانی که دو شخص از نظر دستگاه فکری به یکدیگر نزدیک تر باشند امکان ایجاد رابطه ای دوستانه و نزدیک بینشان بیشتر خواهد بود و برعکس.

یک پرولتر و یک خرده بورژوا و یک بورژوا اگر دستگاه فکری مشترکی داشته باشند می‌توانند در یک سنگر برای هدفی مشترک مبارزه کنند و برعکس دو پرولتر اگر دو دیدگاه متفاوت داشته باشند به راحتی خون یکدیگر و حتی خانواده یکدیگر را خواهند ریخت.

حتی در عرصه علم هم می‌توان مشاهده کرد که شرایط ذهنی ربط کمی به شرایط عینی دارد و همچنین هیچ ربطی به مبارزه طبقاتی و سیاسی ندارد اما خود علم و دستاورد های علمی بر روند عینی جهان مادی پس از خودشان تاثیر مستقیم داشته اند ، برای نمونه آلبرت انیشتین با کار فکری در عرصه علم خود کشفیاتی جدید ارائه کرد و سپس تیمی از دانشمندان با استفاده از یافته های علمی حاصل از تلاش فکری انیشتین توانستند بمب اتمی را بسازند در تمام این روند طی شده تا پیش از ساخته شدن اولین بمب اتمی این علم ( ذهن ) بوده است که بر عین مقدم بوده و تاثیر گذاشته .

ایده های مارکس و انگلس در رابطه با تاریخ چه در عرصه تعریف آن به عنوان ” نبرد طبقاتی ” و چه دیدگاه جبرگرایانه نصبت به روند خیالی تکاملی آن ( که عملا تلفیق ایده آلیسم هگل با ماتریالیسم می‌باشد ) خود بخش بسیار مهمی از دلایل ناکامی های مارکسیست ها مخصوصا پس از انقلاب و برپایی ” دولت های سوسیالیستی ” بوده است و متاسفانه لجبازی و تعصب احمقانه ای که ایشان ( مارکسیست ها ) نصبت به ” مارکسیسم ” دارند عملا راه را بر رفع مشکلات این دستگاه فکری و یافتن راهی بهتر و کاملتر و کارآمد تر برای رسیدن به سوسیالیسم را به رویشان می‌بندد و چنین می‌شود که مارکسیست قرن بیست و یکمی خود و رفقای خود را سرگشته و ناکام و بدون دستاورد میابد اما باز هم عقیده دارد که ” ایراد از آشپزان مختلف بوده وگرنه خود دستور پخت هیچ ایرادی ندارد “.

یک آزادی خواه