فریاد خفه‌شده‌ی زنان زیر چکمه‌های طالبان

روایتی از دل تاریکی و استبداد.

blank

در خیابان‌های کابل، در کوچه‌های برچی، بالاحصار، سرای شمالی و قلعه‌ی نجارها، فریادهایی خفه می‌شود، که جهان ترجیح می‌دهد نشنود. زنانی که روزگاری با شجاعت برای حقوق خود، برای نان و برای آزادی فریاد می‌زدند، امروز زیر سایه‌ی وحشت طالبان به سکوت اجباری محکوم شده‌اند. این فقط سرکوب نیست؛ این مرگ تدریجی‌است: قتل روح، جسم و رویاهای زنان افغانستان.

طالبان، پاسداران تاریکی، با چکمه‌هایشان بر گرده‌ی زنان می‌کوبند. زنانی که زمانی شجاعانه کار می‌کردند، حالا در خیابان‌ها تعقیب می‌شوند، تهدید به مرگ می‌گردند و به اجبار از کار محروم می‌شوند. مردان خانواده‌های‌شان را به پاسگاه‌ها می‌برند، با تهدید و ارعاب آزاد می‌کنند و هشدار می‌دهند: «جلوی زنان و دخترانتان را بگیرید، وگرنه…» وگرنه چه؟ مرگ؟ زندان؟ نکاح اجباری که به بردگی جنسی می‌انجامد؟ این تهدیدها فقط کلمات نیستند؛ این‌ها تیغ‌هایی‌ست که بر گلوی زنان کشیده می‌شود.

یکی از رفقا می‌گفت: خواهر یکی از دوستانش را تهدید به مرگ کردند. حالا او از ترس، کابل را ترک کرده و به بامیان پناه برده است. اما آیا بامیان امن است؟ کجا باید برود؟ این فقط داستان یک نفر نیست؛ این سرنوشت هزاران زن است که در وحشت و ترس زندگی می‌کنند.

و این تنها نوک کوه یخ است. در بیمارستان رابعه بلخی، نزدیک ارگ ریاست جمهوری، زنی باردار را به جرم نداشتن محرم به داخل راه ندادند. او دچار خون‌ریزی شد، فریاد می‌کشید، اما طالبان بی‌رحم حتی به فریادهای یک مادر گوش ندادند. کودکش را از دست داد و شوهرش را به جرم اعتراض، لت‌و‌کوب، تحقیر و به زندان انداختند.

این چه جهانی‌ست که مادری باید برای زایمان التماس کند و در نهایت با مرگ فرزندش روبه‌رو شود؟ این چه قانونی‌ست که به جای حفاظت از جان، جان می‌ستانند؟

از زندان بادام‌باغ در کابل و زندان زنانه در مزار شریف، صدای کمک‌خواهی به گوش می‌رسد. راننده‌ای که شب‌ها در این مناطق مسافر می‌برد، می‌گوید: «فریادها را می‌شنوم، اما کسی جرأت پرسیدن ندارد!» این صداها، فریاد زنانی‌ست که به جرم زیستن، به جرم زن بودن، به جرم مقاومت، در سیاه‌چال‌های طالبان گرفتارند.

گزارش‌هایی از تجاوزهای گروهی، شکنجه، و تهدید به پخش فیلم‌های خصوصی برای ساکت‌کردن معترضان حکایت دارند. طالبان نه‌تنها زنان را زندانی می‌کند، بلکه روح‌شان را به اسارت می‌گیرد.

این‌ها فقط جنایت نیست، این‌ها یک سیستم‌اند؛ سیستمی که به نام دین، به نام سنت و به نام شرافت، زنان را زنده به گور می‌کنند. سیستمی که دختران را از آموزش محروم و از کار منع کرده و حتی صدای خنده‌ی‌شان را جرم می‌داند. این آپارتاید جنسیتی است؛ این جنایت علیه بشریت است؛ این مرگ تدریجی نیمی از جامعه است.

اما، ما آنارشیست‌ها باور داریم هیچ ظلمی ابدی نیست. ما باور داریم که در برابر هر چکمه، مقاومتی زاده می‌شود. زنان افغانستان، حتی در تاریکی، هنوز فریاد می‌زنند. آن دختر در کابل که تاریخ را بر پرچم مقاومت نوشت، آن زنی که در برابر طالبان ایستاد و تهدید شد، آن مادری که با وجود از دست دادن فرزندش هنوز زنده است. این‌ها همه نشان می‌دهند که روح مقاومت هنوز زنده است.

ما باید این صداها را تقویت کنیم، روایت نماییم و فریاد بزنیم، باید جهان را بیدار کنیم. طالبان می‌خواهند زنان را در سکوت دفن کنند، اما ما سکوت نخواهیم کرد. ما نه به دولت‌ها امید بسته‌ایم، نه به سازمان‌های بین‌المللی که با بی‌تفاوتی نظاره‌گر این فاجعه‌اند. ما به قدرت مردم، به هم‌بسته‌گی رفقا، به نیروی مقاومت خودمان ایمان داریم. هر روایت از این جنایات، تیری‌است بر قلب این استبداد. هر فریاد، آجری‌ست برای ساختن جهانی بی‌ستم.

پس، آی رفیقان! قلم‌های‌تان را تیز کنید و صداهای‌تان را بلند کنید. از برچی تا مزار، از کابل تا بامیان، از قندهار تا پکتیکا، از کنر تا واخان، داستان‌های این زنان را روایت کنید؛ برای هر زنی که در زندان فریاد می‌کشد، برای هر مادری که کودکش را از دست داده، برای هر دختری که از آموزش محروم شده است، صدا و فریادشان شویم. این مبارزه، مبارزه‌ی همه‌ی ماست؛ مبارزه علیه‌ی طالبان، علیه ستم‌گران و علیه هر سیستمی که انسان را به برده‌گی می‌کشد، علیه دولت‌ها و علیه قدرت‌های حاکم و فاشیست.

پیش، برای جهانی بدون زنجیر، استبداد و ستم!