ناصر تقوایی، زاده آبادان در ۱۳۲۰، با لنز دوربین نه فقط قاب میگرفت بلکه رگ قلب ستم پنهان جامعه را میدرید. او از بچگی در میان عرق کارگران اسکله و نمک خلیج فارس غوطهور بود، سینماش را به بمب ساعتی برای انفجار ماسکهای دروغین قدرت بدل کرد. از مستندهای تیز تاکسیمتر که زندگی روزمره فرودستان را فریاد میزد، تا سریال دایی جان ناپلئون که با طنز تلخش بدگمانی نخبگان بیعمل را به سخره میگرفت و نشان میداد چگونه ترسهای پنهان نخبگان، زنجیرهای نامرئی بر دستان تودهها میبندد تا هرگونه تغییر واقعی را خفه کند. تقوایی، سرکش بیتسلیم، در برابر سانسور پیش و پس از انقلاب ایستاد، دوازده سال تبعید اجباری را با سکوت انفجاری خویش پر کرد و وقتی بازگشت با فیلمهایی چون کاغذ بیخط زنجیرهای خاموش فردیت زنان را پاره کرد. او نه قهرمان رسمی بود و نه قربانی سیستم؛ فقط شمشیری بود که با هر برش فریم دیوارهای خفقان را میلرزاند و ما را به قیام درونی علیه یوغ جمعی تحمیلشده دعوت میکرد، تا در جهانی که هر نفس آزاد را خفه میکند، جرأت نفس کشیدن بیاجازه را بیاموزیم و بفهمیم آزادی نه هدیه قدرت است، بلکه غنیمت جنگیدن با ساختارهای پنهان!
در فیلم آرامش در حضور دیگران، تقوایی با تیغ تیز اقتباس از قصه غلامحسین ساعدی، نقاب خانواده بورژوا را میدزدد و نشان میدهد چگونه پدر نظامی بازنشسته با سایه گذشته سرکوبگرش دخترانش را در زندان سکوت ابدی روابط توخالی حبس میکند؛ جایی که آرامش ظاهری فقط فریادی خفهشده زنان در حال رهایی است که علیه پدر خفهکننده و جامعه مردسالار قیام میکنند، نه با فریاد بلند، بلکه با انتخابهای خاموش خیانت و تنهایی که مرزهای تحمیلشده را درهم میشکند، و این شورش درونی نه تنها خانواده را متلاشی میکند بلکه پایههای قدرت پدری را که نماد سلطه اجتماعی و تاریخی است از ریشه میکند، تا ثابت کند آزادی واقعی در نابودی ساختارهای تحمیلی زاده میشود و هر رابطه خانوادگی میتواند صحنه جنگ برای بازپسگیری فردیت از چنگال سنتهای خفهکننده باشد.
در کاغذ بیخط، او به اعماق تنهایی رویا، مادری نویسندهنگر، فرو میرود. زنی که در میان شوهر مشکوک معمارش و زندگی مصرفی ویران شهری با هر خط نانوشته بر کاغذ ذهنش علیه جریان اجباری نقشهای اجتماعی شورش میکند؛ اینجا نوشتن بدون خط نماد رهایی خاموش از قفس روزمرگی است، جایی که زن حاشیهنشین با قلم خویش سیستم حاشیهساز را به چالش میکشد، خیانتهای پنهان را افشا میکند و با انتخاب تنهایی مطلق علیه وعدههای دروغین خانواده و جامعه قیام میکند، تا نشان دهد فردیت سرکش میتواند زنجیرهای نامرئی نقشهای جنسیتی را پاره کند، آزادی را نه از بیرون بلکه از خلوت شورشی درون بسازد و ثابت کند هر زن میتواند با انکار نقشهای تحمیلشده، جهان اطراف را از نو بسازد و ساختارهای مردانه را از درون فرو بپاشد.
در ناخدا خورشید، اقتباس جسورانه از همینگوی، تقوایی اسطورهای از جنوب میسازد؛ ناخدایی تکدست که در مرزهای مسدود خلیج با قاچاق کالا و آدم، پاسخ عملی مردم به دیوارهای قانونی سرکوبگر، علیه مقامات فاسد میایستد نه با شعار، بلکه با عمل
پر ریسک اشتراکی که بدگمانی نخبگان بیعملی را با همبستگی واقعی شبکههای مراقبتی درهم میکوبد و این شورش مرزی همچون طوفانی سرکش مرز تسلیم را برای همیشه محو میکند جایی که ناخدا نه نجاتدهنده است بلکه نماد اراده آزاد علیه مرزهای جغرافیایی و ایدئولوژیک، با دست از دست رفتهاش ثابت میکند مقاومت فردی میتواند سیستمهای فاسد را از درون متلاشی کند و هر عمل قاچاق، ضربهای به قلب قوانین تحمیلشده است که آزادی را در عمل روزمره و نه ایدئولوژیهای بزرگ میجوید.
ناصر تقوایی که در ۸۴ سالگی از دنیا رفت، بذر نافرمانی آتشین را در رگهای سینمای ایران کاشت و ما را واداشت تا دوربین خویش را بر علیه تاریکی قدرت روزمره بگیریم او آموخت که سینما نه تفریح مطیعان بلکه چاقویی برای بریدن زنجیرهای نامرئی پدری، مرزی و اجتماعی است، و قصهای برای آنانی که جرأت ایستادن در برابر طوفان سرکوب را دارند، بدون انتظار نجاتدهنده، تا بفهمیم هر فریم میتواند جرقهای برای شورش علیه ساختارهای پنهان باشد. در این جهان زنجیربسته آثار او فریاد این است که فردیت ما همچون خورشیدی طاغی سدهای جمعی دروغین را بشکافد و راهی به افقهای بیانتهای رهایی بگشاید.
نه با تسلیم به ترس بلکه با عمل شورشی هر روزه که مرز بین قربانی و قیامکننده را برای همیشه محو میکند و ما را وامی دارد تا هر رابطه، هر مرز و هر نقش را به چالش بکشیم.
تقوایی نه اسطوره ملی رسمی بود، بلکه شمشیر آزادگان ناشناخته؛ انسانی که با هر فریم جهان بسته را به لرزه درآورد و ما را فراخواند تا گامهای خویش را بر این مسیر خونی نافرمانی بگذاریم تا سرانجام طوفان رهایی را برپا کنیم و جهان را از چنگال ساختارهای خفهکننده آزاد سازیم.
یادش گرامی.
زانیار
