افشاگری فجایع: شبکه‌ای از سرکوب، غارت، و خیانت جهانی

blank

جهان در زیر سایه قدرت‌های فاسد به ورطه‌ای از جنایت، فریب، و استثمار فرو رفته است. در قلب کابل، زندان بادام‌باغ به سیاه‌چالی برای سرکوب زنان تبدیل شده، زمین‌های حاصلخیز هلمند و نیمروز برای غارت لیتیوم و اورانیوم نابود می‌شوند، و معاملات پنهان طالبان با ایران، روسیه، و چین، بشریت را قربانی سود و سلطه کرده است. اخراج‌های خشونت‌بار مهاجران، قطع آب هامون، و قاچاق گسترده شیشه و پهپاد، لایه‌های این فاجعه را عمیق‌تر می‌کنند. این گزارش، با تحلیلی دقیق و عمیق، این چرخه شوم را افشا می‌کند، نقش کلیدی حامد کرزی و اشرف غنی در تک‌قومی‌سازی و شکل‌گیری سیستم مافیایی طالبان را بررسی می‌کند، درگیری‌های داخلی طالبان را موشکافی می‌کند، و مقاومت زنان را به‌عنوان مشعل امید برجسته می‌سازد. در پایان، با نگاهی آزادی‌خواهانه، راه رهایی را در همبستگی مردمی و بازسازی از پایین ترسیم می‌کند.

زندان بادام‌باغ، در شمال کابل، از زمان تأسیس در سال 1386 توسط دولت ایتالیا، به نمادی از سرکوب سیستماتیک زنان تبدیل شده است. این زندان، که در ابتدا برای اصلاح و بازپروری طراحی شده بود، در دوران حامد کرزی و اشرف غنی به ابزاری برای سرکوب فعالان حقوق بشر، زنان فراری از خشونت خانوادگی، و حتی افرادی با گرایش‌های جنسی متفاوت بدل شد. گزارش‌های عفو بین‌الملل و کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان (AIHRC) در سال‌های ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ نشان می‌دهند که اتهامات واهی مانند جرایم اخلاقی، فرار از خانه، یا ارتباط با طالبان، اغلب به‌عنوان ابزاری برای ساکت کردن زنان مستقل یا غیرمتعارف استفاده می‌شد. برای مثال: ناهید، زنی ۲۴ ساله ، در سال ۱۳۹۰ به دلیل طرد شدن توسط خانواده‌اش به خاطر گرایش جنسی‌اش، با اتهام فرار از خانه زندانی شد و ماه‌ها تحت آزار روانی و جسمی قرار گرفت.

درون دیوارهای بادام‌باغ، خشونت جنسی به بخشی از روال روزمره تبدیل شده بود. نگهبانان و مقامات، با سوءاستفاده از قدرت، زنان را مورد ضرب‌وشتم، تحقیر، و تجاوز قرار می‌دادند. گزارش AIHRC در سال ۱۳۹۲ نشان می‌دهد که در ولایاتی بدون زندان زنانه، زنان به افراد موسوم به “امین” سپرده می‌شدند که اغلب آنها را مورد آزار جنسی قرار می‌دادند. زنان باردار شده از این تجاوزها، در سلول‌های تنگ و غیربهداشتی، بدون دسترسی به مراقبت پزشکی یا غذای کافی، فرزندانشان را به دنیا می‌آوردند. تا سال ۱۳۹۲، حدود ۶۲ تا ۷۰ کودک در این زندان در شرایط غیرانسانی زندگی می‌کردند، در سلول‌هایی که برای ۱۰ نفر طراحی شده بود اما تا ۳۰ نفر را در خود جای می‌داد. این کودکان، گرفتار سوءتغذیه و بیماری‌های قابل‌پیشگیری مانند اسهال و عفونت، اغلب جان خود را از دست می‌دادند. گزارش‌های محلی از مرگ دست‌کم سه کودک در سال ۱۳۹۱ به دلیل نبود امکانات پزشکی خبر می‌دهند.

با بازگشت طالبان در سال ۱۴۰۰، بادام‌باغ به جهنمی تاریک‌تر تبدیل شد. جناح حقانی، که کنترل این زندان را در دست دارد، آن را به مرکزی برای سرکوب زنان معترض، فعالان، و حتی گدایان تبدیل کرده است. گزارش‌برخی از رسانه ها در سال ۱۴۰۴ حاکی از بازداشت دست‌کم ۶۰۰ زن ۱۸ تا ۳۰ ساله بدون اتهام مشخص یا محاکمه است، تنها به دلیل تخطی از قوانین طالبان مانند عدم رعایت حجاب یا حضور در فضاهای عمومی. روایت‌های زنان آزادشده، که اغلب با خطر مرگ به گروه‌های حقوق بشری منتقل شده‌اند، از شکنجه‌های وحشیانه، تجاوز سیستماتیک، و شرایط غیرانسانی خبر می‌دهند. یک زن معترض، پس از ۶۶ روز حبس، گفت: “ما را در سلول‌های تاریک نگه می‌داشتند، بدون غذا یا آب سالم، و هر شب یکی را برای آزار انتخاب می‌کردند.”

یک زن که به اتهام تکدی‌گری در سال ۱۴۰۲ بازداشت شد، گزارش داد که پس از ضرب‌وشتم تا حد بی‌هوشی، مورد تجاوز قرار گرفت و تهدید شد که برای آزادی باید سکوت کند. تصاویر منتشرشده از بادام‌باغ، که به‌صورت مخفیانه توسط شبکه‌های مقاومت زنان به بیرون درز کرده‌اند، نشان‌دهنده نگهداری زنان و کودکان در فضای باز زندان، زیر سرمای زمستان یا گرمای تابستان، بدون سرپناه یا امکانات اولیه است.

طالبان، به‌ویژه جناح حقانی، با سانسور اطلاعات، تهدید شاهدان، و قطع دسترسی سازمان‌های حقوق بشری به زندان، تلاش می‌کنند این جنایات را پنهان کنند. اما زنان معترض، با شجاعتی بی‌نظیر، از طریق شبکه‌های مخفی این جنایات را مستند کرده و به سازمان‌های بین‌المللی مانند دیده‌بان حقوق بشر می‌فرستند. این شبکه‌ها، که با خطر بازداشت و شکنجه عمل می‌کنند، نه‌تنها صدای قربانیان را به جهان می‌رسانند، بلکه نقشه‌ای از مقاومت در برابر سرکوب ترسیم می‌کنند.

طالبان، برخلاف تصویر ظاهری یکپارچگی، با شکاف‌های عمیق داخلی مواجه است که عمدتاً میان جناح حقانی و جناح قندهاری (وفاداران به ملا هبت‌الله آخوندزاده) جریان دارد. این درگیری‌ها، که ریشه در اختلافات ایدئولوژیک، رقابت بر سر منابع، و نفوذ سیاسی دارد، نه‌تنها انسجام طالبان را تضعیف کرده، بلکه سرکوب زنان و اقلیت‌ها را به ابزاری برای نمایش قدرت در این جدال داخلی تبدیل کرده است.

جناح حقانی، به رهبری سراج‌الدین حقانی، وزیر داخله طالبان، به دلیل خودمختاری نسبی و دسترسی به شبکه‌های قاچاق بین‌المللی، به یک نیروی مافیایی قدرتمند تبدیل شده است. این جناح، که پایگاه اصلی‌اش در شرق افغانستان (خوست، پکتیا، و پکتیکا) است، با سرویس‌های اطلاعاتی پاکستان (ISI)، ایران، و حتی برخی عناصر در روسیه و چین روابط نزدیکی دارد. حقانی کنترل زندان‌هایی مانند بادام‌باغ و شبکه‌های قاچاق مواد مخدر، سلاح، و قطعات پهپاد را در دست دارد. گزارش‌های تأییدنشده از سال ۱۴۰۳ نشان می‌دهند که حقانی در مذاکرات پنهان با ایران و روسیه، بدون هماهنگی با هبت‌الله، قراردادهایی برای انتقال شیشه و قطعات پهپاد به ترکمنستان امضا کرده است. این خودمختاری، که با درآمدهای کلان از قاچاق مواد مخدر (به‌ویژه شیشه) و قراردادهای معدنی با چین تقویت شده، حقانی را به یک بازیگر مستقل در ساختار طالبان تبدیل کرده است.
حقانی از زندان بادام‌باغ به‌عنوان ابزاری برای نمایش اقتدار خود در برابر جناح قندهاری استفاده می‌کند. بازداشت‌های گسترده زنان در کابل، که عمدتاً توسط نیروهای حقانی انجام می‌شود، نه‌تنها برای سرکوب اعتراضات، بلکه برای ارسال پیامی به رقبا در داخل طالبان است: کابل تحت کنترل حقانی است.
این جناح همچنین با ایجاد شبکه‌های اطلاعاتی مستقل، اطلاعات مربوط به لیست مرگ (MI6) را که مدتی است به دست آورده در بدل تبادل اطلاعات متقابل با سپاه؛ قرار است به آنان تحویل بدهد که در قبالش مواردی را خواستار شده که از جمله مهمترین آن؛ لیست فرماندهان و افراد کلیدی گروه‌های نیابتی ایران(فاطمیون و زینبیون) هست.

جناح قندهاری، که در جنوب افغانستان (قندهار و هلمند) متمرکز است و هبت‌الله آخوندزاده و ملا یعقوب (وزیر دفاع) را نمایندگی می‌کند، بر اجرای سخت‌گیرانه قوانین شرعی و حفظ ایدئولوژی طالبان تأکید دارد. این جناح، که به منابع محلی مانند مالیات‌های سنتی و زکات وابسته است، از نفوذ فزاینده حقانی در ساختار قدرت ناراضی است. قندهاری‌ها، حقانی را به “فساد” و انحراف از اصول طالبان متهم می‌کنند، به‌ویژه به دلیل روابط نزدیکش با قدرت‌های خارجی و تمرکز بر قاچاق به جای جهاد.

تنش‌ها میان این دو جناح در سال ۱۴۰۴ به اوج رسید. گزارش‌های محلی نشان می‌دهند که در اوایل سال ۱۴۰۴، نیروهای قندهاری تلاش کردند کنترل زندان بادام‌باغ را از حقانی بگیرند، اما با مقاومت مسلحانه نیروهای حقانی مواجه شدند. این درگیری، که در محله‌های شمالی کابل رخ داد، به کشته شدن دست‌کم ۱۲ نفر از نیروهای دو طرف منجر شد. همچنین، رقابت بر سر درآمدهای قاچاق شیشه و قراردادهای معدنی با چین به تشدید این شکاف دامن زده است. حقانی، با دسترسی به شبکه‌های بین‌المللی، بخش عمده این درآمدها را تصاحب می‌کند، در حالی که قندهاری‌ها، که به منابع محلی محدود هستند، احساس محرومیت می‌کنند.
این درگیری‌ها، طالبان را به یک ساختار شکننده تبدیل کرده است. جناح حقانی، با نفوذ در کابل و شبکه‌های قاچاق، عملاً به یک کارتل مافیایی جهانی تبدیل شده که دستورات هبت‌الله را گاه نادیده می‌گیرد. در مقابل، جناح قندهاری با سرکوب شدیدتر در مناطق تحت کنترل خود، به‌ویژه در جنوب، تلاش می‌کند اقتدار خود را حفظ کند. این رقابت‌ها، سرکوب زنان و اقلیت‌ها را تشدید کرده است، زیرا هر جناح برای نمایش قدرت، به خشونت علیه مردم روی می‌آورد. برای مثال، بازداشت‌های گسترده زنان در کابل توسط حقانی و اجرای احکام سخت‌گیرانه شرعی در قندهار توسط قندهاری‌ها، بخشی از این رقابت است.

حامد کرزی، رئیس‌جمهور پیشین (۱۳۸۰-۱۳۹۳)، با لابی‌گری گسترده و روابط پیچیده با قدرت‌های داخلی و خارجی، نقشی کلیدی در شکل‌گیری سیستم مافیایی کنونی ایفا کرده است. کرزی، که به دلیل نفوذ در قوم پوپلزی و ارتباطات با غرب شناخته می‌شود، پس از پایان ریاست‌جمهوری‌اش، به‌عنوان یک میانجی غیررسمی عمل کرد و زمینه‌ساز بازگشت طالبان به قدرت شد.

در مذاکرات دوحه (۱۳۹۸-۱۴۰۰)، کرزی با استفاده از روابط خود با قطر، آمریکا، و جناح قندهاری طالبان، به‌عنوان یک میانجی کلیدی ظاهر شد. او به غرب اطمینان داد که طالبان می‌تواند به‌عنوان یک نیروی میانه‌رو عمل کند و از بروز هرج‌ومرج پس از خروج نیروهای آمریکایی جلوگیری کند. این لابی‌گری، که با حمایت ضمنی ISI پاکستان انجام شد، به طالبان امکان داد تا به‌عنوان یک نیروی سیاسی مشروع معرفی شوند.

گزارش‌های تأییدنشده نشان می‌دهند که کرزی در ازای این میانجی‌گری، امتیازات مالی و سیاسی، از جمله حفظ دارایی‌های خانواده‌اش در کابل، دوبی، و لندن، دریافت کرد. برای مثال، املاک گسترده خانواده کرزی در قندهار و کابل، که پس از بازگشت طالبان مصادره نشد، نشان‌دهنده این توافقات پنهان است.
پس از بازگشت طالبان در سال ۱۴۰۰، کرزی نقش خود را به‌عنوان یک مشاور غیررسمی ادامه داد. او با جناح قندهاری همکاری نزدیکی داشت تا نفوذ فزاینده جناح حقانی را مهار کند. برای مثال، در سال ۱۴۰۳، کرزی در مذاکراتی با نمایندگان چین و روسیه، از پروژه‌های زیرساختی مانند خط آهن آسیای مرکزی حمایت کرد، اما به شرطی که منافع قوم پوپلزی و جناح قندهاری حفظ شود. این مذاکرات، که تحت پوشش بازسازی انجام شد، در واقع به غارت منابع لیتیوم و مس توسط شرکت‌های چینی کمک کرد، در حالی که کرزی و نزدیکانش از این قراردادها سود بردند.

کرزی همچنین با استفاده از شبکه‌های رسانه‌ای و روابط با سازمان‌های بین‌المللی، تصویر طالبان را به‌عنوان یک نیروی ملی‌گرا ترویج کرد تا فشارهای جهانی برای پاسخگویی به جنایات طالبان کاهش یابد. برای مثال، مصاحبه‌های کرزی با رسانه‌های غربی در سال‌های ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲، که در آنها از نیاز به همکاری با طالبان سخن گفت، بخشی از این استراتژی بود. این اقدامات، که با سکوت در برابر سرکوب زنان و اقلیت‌ها همراه بود، کرزی را به یکی از معماران اصلی فاجعه کنونی تبدیل کرد. او با ایجاد توهم ثبات، به قدرت‌های جهانی اجازه داد تا از جنایات طالبان چشم‌پوشی کنند، در حالی که زنان در بادام‌باغ شکنجه می‌شدند و زمین‌های هلمند نابود می‌گشت.

کرزی از شبکه‌های قومی پوپلزی و روابط خانوادگی خود برای حفظ نفوذ در ساختار قدرت استفاده کرد. برادرش، محمود کرزی، که در تجارت و سرمایه‌گذاری‌های بین‌المللی فعال است، به‌عنوان واسطه‌ای برای انتقال دارایی‌های خانواده به خارج عمل کرد. این شبکه‌ها، که با طالبان و قدرت‌های خارجی مانند قطر و امارات همکاری داشتند، به کرزی امکان داد تا در پشت پرده، به‌عنوان یک بازیگر کلیدی باقی بماند. گزارش‌های تأییدنشده نشان می‌دهند که کرزی در سال ۱۴۰۳ با جناح قندهاری مذاکراتی برای ایجاد یک شورای مشورتی انجام داد تا نفوذ خود را در ساختار طالبان تثبیت کند، اما این تلاش‌ها به دلیل مقاومت جناح حقانی ناکام ماند.
اشرف غنی، رئیس‌جمهور پیشین (۱۳۹۳-۱۴۰۰)، با سیاست‌های قوم‌محور و تمرکز بر تک‌قومی‌سازی، زمینه را برای ظهور یک سیستم مافیایی افراطی تحت کنترل طالبان فراهم کرد. غنی، که خود از قوم پشتون (قبیله احمدزی) است، با ترویج سیاست‌هایی که اقوام دیگر مانند تاجیک‌ها، هزاره‌ها، و ازبک‌ها را به حاشیه راند، به تقویت هویت قومی پشتون در ساختار قدرت کمک کرد.

غنی با انتصاب افراد نزدیک به خود در مناصب کلیدی، به‌ویژه در ارتش، پلیس، و نهادهای امنیتی، یک سیستم متمرکز و قوم‌محور ایجاد کرد. برای مثال، در سال ۱۳۹۷، او بیش از ۷۰ درصد از پست‌های ارشد نظامی را به پشتون‌ها اختصاص داد، در حالی که اقوام دیگر عملاً از تصمیم‌گیری‌های کلان کنار گذاشته شدند. این سیاست‌ها، که با بازنگری در توزیع کارت‌های هویت ملی (۱۳۹۷) و تأکید بر هویت افغان به‌عنوان مترادف با پشتون همراه بود، به خشم اقوام دیگر دامن زد. اعتراضات گسترده هزاره‌ها در کابل در سال ۱۳۹۵، که به کشته شدن ده‌ها نفر منجر شد، نتیجه مستقیم این تبعیض بود.

غنی همچنین با تقویت زیرساخت‌های اقتصادی و نظامی در مناطق پشتون‌نشین، مانند هلمند و قندهار، به‌طور غیرمستقیم به جناح‌های طالبان امکان داد تا پس از سقوط کابل در سال ۱۴۰۰، به سرعت کنترل این مناطق را در دست گیرند. برای مثال، پروژه‌های توسعه‌ای مانند سد کجکی در هلمند، که تحت نظارت غنی اجرا شد، به طالبان امکان داد تا پس از بازگشت، از این زیرساخت‌ها برای کنترل منابع آب و کشاورزی استفاده کنند.
گزارش‌های تأییدنشده نشان می‌دهند که غنی در ماه‌های آخر ریاست‌جمهوری‌اش، با طالبان مذاکرات پنهانی داشت تا انتقال قدرت را تسهیل کند. این مذاکرات، که با میانجی‌گری کرزی و قطر انجام شد، به غنی اطمینان داد که در ازای خروج آرام از قدرت، امنیت و دارایی‌های شخصی‌اش حفظ خواهد شد. فرار غنی از کابل در ۲۴ اسد ۱۴۰۰، همراه با انتقال میلیون‌ها دلار از دارایی‌های دولتی به خارج، نشان‌دهنده این توافقات پنهان است. این خیانت، که با تضعیف ارتش و نهادهای امنیتی همراه بود، به طالبان امکان داد تا بدون مقاومت جدی، کنترل کشور را در دست گیرند.

غنی و کرزی، هر دو با سیاست‌های قوم‌محور، به ایجاد یک ساختار تک‌دینی و تک‌مذهبی کمک کردند که برای اجرای سیستم مافیایی طالبان ضروری بود. غنی با تضعیف نهادهای دموکراتیک و تمرکز قدرت در دست نزدیکانش، به طالبان اجازه داد تا پس از خروج نیروهای آمریکایی، به راحتی قدرت را تصاحب کنند.

کرزی نیز با لابی‌گری برای مشروعیت‌بخشی به طالبان، این روند را تکمیل کرد. این دو، با سرکوب تنوع قومی و فرهنگی افغانستان، راه را برای یک رژیم تک‌قومی و تک‌مذهبی هموار کردند که زنان، اقلیت‌ها، و منابع کشور را قربانی منافع قدرت‌های جهانی و شبکه‌های مافیایی کرد.

کشت افدرا در هلمند و نیمروز، که برای تولید متامفتامین (شیشه) استفاده می‌شود، به فاجعه‌ای زیست‌محیطی و انسانی منجر شده است. گزارش مؤسسه ODI (۱۴۰۲) نشان می‌دهد که تولید شیشه از تریاک پیشی گرفته و زمین‌های حاصلخیز را به بیابان‌های مسموم تبدیل کرده است. مواد شیمیایی مورد استفاده در فرآوری افدرا، خاک را غیرقابل کشت کرده و پس از چند سال، زمین‌هایی که زمانی گندم، انار، و انگور تولید می‌کردند، تنها برای افدرا مناسب باقی مانده‌اند. کشاورزان، گرفتار فقر و بدهی به قاچاقچیان، در چرخه‌ای از اعتیاد و استثمار گرفتار شده‌اند. یک کشاورز در هلمند در سال ۱۴۰۳ گفت: زمینم مرد، حالا فقط افدرا می‌روید، و من به قاچاقچیان بدهکارم.

این تخریب، بخشی از یک توطئه بزرگ‌تر برای غارت منابع استراتژیک است. شرکت‌های وابسته به روسیه، با هماهنگی جناح حقانی، تحت پوشش بازسازی خاک، به دنبال استخراج لیتیوم و اورانیوم در هلمند هستند. گزارش‌های محلی از سال ۱۴۰۳ نشان می‌دهند که تیم‌های زمین‌شناسی روس در مناطق نادعلی و گرشک فعال شده‌اند، در حالی که طالبان با ادعای پروژه‌های کشاورزی، این عملیات را پنهان می‌کند. لیتیوم، که برای باتری‌های خودروهای الکتریکی و فناوری‌های پیشرفته حیاتی است، و اورانیوم، که برای تسلیحات و انرژی هسته‌ای ارزشمند است، به بازارهای جهانی منتقل می‌شود. خط آهن پیشنهادی چین از آسیای مرکزی به افغانستان، که بخشی از ابتکار کمربند و جاده است، این غارت را تسهیل می‌کند. این پروژه، که با حمایت حقانی و کرزی پیش می‌رود، به مردم هلمند جز فقر و اعتیاد چیزی باقی نگذاشته است.
طالبان با ساخت سد بخش‌آباد روی فراه‌رود، جریان آب به تالاب هامون در سیستان و بلوچستان ایران را قطع کرده‌اند. این اقدام، که ظاهراً برای توسعه کشاورزی در ولایت فراه انجام می‌شود، در واقع با هدایت ضمنی سپاه پاسداران ایران طراحی شده تا بحران آب در سیستان را تشدید کند. گزارش‌های سازمان ملل نشان می‌دهند که خشک شدن هامون، که زمانی منبع حیات برای کشاورزان و ماهیگیران سیستانی بود، به فقر گسترده، مهاجرت داخلی، و اعتراضات مردمی منجر شده است. یک کشاورز سیستانی در سال ۱۴۰۳ گفت: زمین‌هایمان خشک شد، حالا فقط گرد و خاک داریم.

این بحران، به ایران بهانه‌ای برای اخراج خشونت‌بار مهاجران افغانستانی می‌دهد، در حالی که طالبان از این پروژه برای کسب امتیازات مالی و سیاسی از ایران بهره می‌برد. گزارش‌های تأییدنشده نشان می‌دهند که سپاه پاسداران، با نفوذ بر طالبان، از این پروژه برای افزایش فشارهای اجتماعی و سیاسی در ایران استفاده می‌کند تا اذهان را از فساد داخلی منحرف کند.

ایران از سال ۱۴۰۳ بیش از یک میلیون مهاجر افغانستانی را با خشونت اخراج کرده است. گزارش سازمان بین‌المللی مهاجرت (IOM) نشان می‌دهد که در می ۱۴۰۴، ۱۵۶۵۷ خانواده به اجبار اخراج شدند، که دو برابر ماه قبل است. و در حال افزایش است.

این اخراج‌ها با کارزارهای نفرت‌پراکنی رسانه‌ای، مانند “خروج افغانی، مطالبه ملی”، همراه شده است. این کارزارها، که با حمایت رسانه‌های حکومتی تقویت می‌شوند، مهاجران را به قربانیان بی‌دفاع یک بازی سیاسی تبدیل کرده‌اند. گزارش رویترز از اخراج روزانه ۳۰ هزار نفر در طول جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل در سال ۱۴۰۴، عمق این فاجعه را نشان می‌دهد. این تمرکز رسانه‌ای، که با هدایت ایران و طالبان انجام می‌شود، اذهان را از جنایات اصلی—تجاوز در بادام‌باغ، تخریب زمین‌های هلمند، و معاملات پنهان—منحرف می‌کند.
طالبان، با حمایت ایران، روسیه، و چین، در شبکه‌ای پیچیده از قاچاق شیشه، پهپاد، و اطلاعات گرفتار شده است. سپاه از اتوبوس‌های انتقال مهاجران به شهرهایشان که توسط طالبان برای انتقال مهاجرین به صورت رایگان هماهنگی شده بود، از انتقال شیشه و قطعات پهپاد به ترکمنستان استفاده می‌کند، در حالی که طالبان در ازای آن نفت و سلاح دریافت می‌کند. گزارش‌های تأییدنشده نشان می‌دهند که طالبان، در ازای انتقال قطعات پهپاد ایرانی به روسیه برای استفاده در جنگ اوکراین، از هر ۱۰۰ پهپاد، ۱۰ پهپاد دریافت می‌کند. روسیه، با به رسمیت شناختن طالبان در سال ۱۴۰۴، قاچاق شیشه را از طریق ترکمنستان به اروپا تسهیل می‌کند. گزارش UNODC (۲۰۲۳) نشان می‌دهد که تولید شیشه در هلمند و قندهار، با هزینه ۳۰۰ دلار به ازای هر کیلوگرم و فروش با سود ۲۰۰۰ دلاری در اروپا، به منبع اصلی درآمد طالبان تبدیل شده است.

چین نیز با قراردادهای معدنی در هلمند و لوگر، منابع لیتیوم و مس را غارت می‌کند. خط آهن پیشنهادی از آسیای مرکزی، که با حمایت کرزی و حقانی پیش می‌رود، این غارت را تسهیل می‌کند. این معاملات، که جناح حقانی هدایت آن را بر عهده دارد، طالبان را به یک کارتل مافیایی جهانی تبدیل کرده است.
زنان کابل، از خیرخانه تا دارالامان، با برگزاری کلاس‌های مخفی، مستندسازی جنایات، و همبستگی محلی، در برابر این فاجعه ایستاده‌اند. آنها با خطر شکنجه و مرگ، از طریق پیام‌رسان‌های رمزنگاری‌شده، جنایات طالبان، حقانی، ایران، روسیه، و چین را افشا می‌کنند. در یک مورد در دارالامان، زنی در برابر مأموران امر به معروف طالبان مقاومت کرد و با حمایت همسایگان از بازداشت نجات یافت نشان‌دهنده امکان مبارزه حتی در قلب سرکوب است.

این فاجعه از شکنجه در بادام‌باغ تا غارت منابع و معاملات کثیف نتیجه خیانت کرزی و غنی، که با سیاست‌های تک‌قومی‌سازی و لابی‌گری، راه را برای یک رژیم مافیایی افراطی هموار کردند، است. درگیری‌های داخلی طالبان میان جناح حقانی و قندهاری، سرکوب زنان و اقلیت‌ها را تشدید کرده، در حالی که قدرت‌های جهانی از این جنایات سود می‌برند. اما زنان افغانستان، با مقاومتی بی‌نظیر، نشان داده‌اند که حتی در تاریک‌ترین لحظات، می‌توان برای عدالت مبارزه کرد. رهایی در نهادهای فاسد یا قدرت‌های خارجی نیست، بلکه در همبستگی مردمی، در کوچه‌های کابل، و در ساختن جهانی از پایین نهفته است، جهانی که در آن هیچ‌کس زیر چکمه‌های سرکوب خرد نشود، و عدالت، آزادی، و برابری برای همه، نه فقط برای چند نفر، باشد. بیایید با زنان مبارز راستین همراه شویم، فریادشان را جهانی کنیم، و آینده‌ای بسازیم که شایسته انسانیت باشد…

(Melquiades)