در هنگامی که شخصی ناچار است، در میانهٔ کارزارِ زندگی، وظیفهٔ «رگِ گردن»بودن (هماهنگکننده) را بپذیرد، (به دلایل مختلف کار دیگری از او بر نیاید) و دیگران نگاه امیدوار خود را به سوی او دوخته باشند، آنچه «شاید» بتواند او را از افتادن به ورطهٔ نیابتِ قدرت برهاند، یادآوریِ چند اصل است که از درونِ اندیشهٔ ماکس اشتیرنر، وام گرفته شده است؛ اندیشهای که انسان را یگانۀ خالقِ معنا در زندگی خویش میداند و هر صورتِ ثابت و مقدسی را به چالش میکشد.
ارجنهادن به یگانگی هر کس
اشتیرنر میگوید، یگانه «خویشانگیخته» است؛ نه تابعِ هیچ نامِ مقدس. پس وظیفهٔ نخست به اصطلاح هماهنگکننده آن است که هر فرد را نه «منابع انسانی» یا «نیروی کار»، بلکه سوژهای یکتا ببیند؛ کسی که آرزو و خواست خود را دارد و نمیتوان او را در جدولی از نقشها میخکوب کرد.
پرهیز از بتسازی از نقش خود
همانگونه که اشتیرنر «ایدههای ثابت» را افسونهایی میداند که زنجیر بر دستِ ما مینهند، به اصطلاح هماهنگکننده باید مراقب باشد نقش خویش را به بت بدل نکند. او نه «رهبر» است، نه «سرپرستِ اخلاق»، بلکه صرفاً به علت ارتباط بیشتر همقطاران با او، در شرایط چریکی، گرهگشایی است که تا لحظهای دیگر شاید کنار رود.
ایجاد «اتحادیۀ خودمحوران» به جای سلسلهمراتب
اشتیرنر از «اتحادیۀ خودمحوران» سخن میگوید: جمعی سیال که هر کس تا زمانی در آن میماند که منافع و خواستش در آن برآورده شود. به اصطلاح هماهنگکننده میتواند بستر گفتوگویی فراهم آورد که هر همقطار، آزادانه و با اختیارِ کامل، به صورت لفظی و بی هیچ پشتوانۀ اقتدارگرایانهای، قراردادهای موقتِ همکاری ببندد و هر زمان مایل بود، رشتهها را بگسلد.
شفافیتِ رادیکال در تصمیمگیری
چون هیچ اقتداری مقدس نیست، پیشنهادهای شخص به اصطلاح هماهنگکننده نیز امرِ رازآلودی نمیشود که در اتاقی بسته گرفته شود. هماهنگکننده باید سازوکاری بچیند که هر تصمیم بهروشنی دیده شود: چه کسی چه میخواهد، چرا میخواهد، و چه مسئولیتی را میپذیرد.
کاهش مداومِ نیاز به خود
اگر «مالکیت بر خود» اصل است، پس هیچ نقشی_ حتی نقش به اصطلاح هماهنگکننده—نباید پایدار بماند. به اصطلاح هماهنگکننده باید ابزارهایی بسازد که خودسازماندهی/خودسازماندهیها بتوانند بدون او نیز از پس ماهها و سالهای آتی بربیایند: مستندسازی برخی از امور مانند دامنۀ وجود همقطاران با رویکرد مشابه (نه تعداد و نام مستعارشان و…) ، اشتراک مهارتها و گردش مسئولیتها در صورت تمایل همقطاران، همه راههای کاهش وابستگیاند.
پاسداشتِ لذت، نه پاسداشت بقا
از نگاه اشتیرنر، انسان برای «بهرهمندی خویش» میزید. پس به اصطلاح هماهنگکننده باید تماماً از خشک و وظیفهمحورشدن شرایط جلوگیری کند؛ باید امور به مکان و زمانی برای بازی، شوخی، و پرسهزدن آزاد مبدل شود، تا تکتک یگانگان، نیرویشان را در حین انجام کار تجدید کنند.
انحلالِ نرمِ قراردادها
وقتی کاری به پایان رسید یا در میانۀ راه افرادی خواستند مسیر دیگری برگزینند، هیچ آیینی، نباید سوگندشکنی آنان را سرزنش کند. به اصطلاح هماهنگکننده میتواند راه خروج را همانقدر محترم بداند که راه ورود، تا «حقِ جدایی» همواره بهاندازهٔ «حقِ پیوستن» معتبر باشد.
«شاید» اگر چنین اصولی پاس داشته شود، به اصطلاح هماهنگکننده نه نگهبانِ زندانِ وظایف، بلکه شاید در شرایط چریکی، باغبانِ فرصتها خواهد بود: کسی که یادآور میشود هر «من» حق دارد هر صبح، خویش را از نو بیافریند و این یادآوری، خود کافی است تا جمعِ یگانگان، بدون نیازی به عصای اقتدار، راهِ خویش را بیابند.
